وزیدن گرفت بهـار

وزیدن گرفت «بهـار»
       از پس ِ فصل ســرد
            زمین خفته چشم گشود
و به «عشــق» نشست!

۲۹ اسفند ۹۰

لحظه ی دیدار

عقربک ها
سرخوشانه می رقصند و من
تب دار بی تاب ِ لحظه ی دیدارم!

۲۰ اسفند ۹۰

در «سووشون» سیمین

شهریور 67 ، اندک روزهایی از پایان جنگ سپری شده بود که نخستین بار به دیدار سیمین دانشور رفتم. ملاقات را دوستی فراهم کرده بود که بنا به بود به اتفاق او، برنامه ای برای سالمرگ جلال آل احمد برگزار کنیم. ساده و بی ریا ما را پذیرفت و برایمان از جلال گفت. انگار همین دیروز رفته است جلال و او هنوز سوگوار رفتن اوست. نام جلال که می آمد، حلقه می زد اشک در چشم هایش و چه عاشقانه خاطرات سالها زندگی اش را با او واگویه می کرد.

ادامه نوشته

گلوله‌ای برای آقای نخست‌وزیر

ققنوس

همسر رزم آرا پس از شنیدن خبر ترور همسرش

صبح شانزدهم اسفند 1329، شلیک برق‌آسای گلوله در حیاط مسجد شاه به زندگی مردی خاتمه داد که چند روز پیش‌تر، از تریبون مجلس شورای ملی گفته بود: «ملت ايران، عرضه ساختن لولهنگ را هم ندارند، آن وقت چطور مي‌خواهند دستگاه عظيم نفت را اداره كنند».

سپهبد حاجعلی رزم‌آرا که 8 ماه پیش از آن با فرمان محمدرضا پهلوی به نخست‌وزیری رسیده بود، هنگامی که قصد داشت در مجلس ختم آيت الله فيض در مسجد شاه حضور یابد، در داخل حياط مسجد توسط خلیل طهماسبی، عضو فداییان اسلام ترور شد.

ادامه نوشته

مدتی این مثنوی تاخیر شد


آویخت به دلم مهر ِ دلت
با تیر نگاهی
که از چله ی چشمان تو برخاست!


5  بهمن 90

پ ن : مدتی این مثنوی تاخیر شد...
فشردگی کارها و مشغله های روزمره و لزوم برنامه ریزی برای استمرار حضور فعالانه و هدفمند در فضای وب، سبب شد مدتی امکان بروز رسانی وبلاگ فراهم نگردد. از امروز، با اتکال به عنایات حضرت دوست، فعالیت «ققنوس» را از سر می گیرم...
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد!